گفتوگوهایی با فلسفه
بوئتیوس زندگی خود را وقف فلسفه کرد. وی خود را« مدیر مدرسه تمدن غرب » می دانست. هدف بزرگ وی این بود که امکان آشنایی با فلسفه افلاطون و ارسطو را برای غربیانی که با فرهنگ لاتین آشنایی داشتند، به وجود آورد.
فلسفه سورنیوس بوئتیوس
چکیده:
بوئتیوس زندگی خود را وقف فلسفه کرد. وی خود را« مدیر مدرسه تمدن غرب » می دانست. هدف بزرگ وی این بود که امکان آشنایی با فلسفه افلاطون و ارسطو را برای غربیانی که با فرهنگ لاتین آشنایی داشتند، به وجود آورد.
تعداد کلمات: 1822 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
بوئتیوس زندگی خود را وقف فلسفه کرد. وی خود را« مدیر مدرسه تمدن غرب » می دانست. هدف بزرگ وی این بود که امکان آشنایی با فلسفه افلاطون و ارسطو را برای غربیانی که با فرهنگ لاتین آشنایی داشتند، به وجود آورد.
تعداد کلمات: 1822 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
نویسنده: تونی لِین
ترجمه: روبرت آسریان
ترجمه: روبرت آسریان
سورنیوس بوئتیوس در حدود سال ۴۸۰ میلادی در یک خانواده اشرافی رومی چشم به جهان گشود. وی با دو امپراتور قبلی رومی نسبت داشت. هنگامی که جوان بود، پدرش درگذشت و او تحت نظر سیماخوس، که بعدها رییس مجلس سنا شد، بزرگ شد. سیماخوس، بوئتیوس را همچون فرزند خودش بزرگ کرد و بعدها نیز دختر خود را به همسری او در آورد و دوست صمیمی او گشت. بوئتیوس تحصیلات عالی را گذراند و زبان یونانی را به شکل کامل فراگرفت.
بوئتیوس زندگی خود را وقف فلسفه کرد. وی خود را« مدیر مدرسه تمدن غرب » می دانست. هدف بزرگ وی این بود که امکان آشنایی با فلسفه افلاطون و ارسطو را برای غربیانی که با فرهنگ لاتین آشنایی داشتند، به وجود آورد. برنامه وی بر این اساس بود که تمام آثار ارسطو و تفاسیر نوشته شده در مورد آثار او را به زبان لاتین ترجمه کند. سپس وی بر آن شد تا همه آثار افلاطون را نیز ترجمه کند. وی همچنین آرزو داشت نشان دهد که فلسفه افلاطون و ارسطو در اساس با یکدیگر سازگارند و برخلاف تصور بسیاری از اشخاص، متضاد نیستند (که البته در حقیقت متضاد هستند). بوئتیوس این ایده همخوانی و سازگاری بین آراء دو فیلسوف بزرگ را، از فلسفه نوافلاطونی به عاریت گرفته بود. این امر به معنای تفسیر فلسفه ارسطو در چارچوب و زمینهای افلاطونی بود. متأسفانه بوئتیوس موفق شد تنها بخشی از آثار ارسطو (یعنی آثار مربوط به منطق او را) ترجمه کند و هیچ اثری از افلاطون ترجمه نکرد.
سورنیوس بوئتیوس در حدود سال ۴۸۰ میلادی در یک خانواده اشرافی رومی چشم به جهان گشود. وی با دو امپراتور قبلی رومی نسبت داشت. هنگامی که جوان بود، پدرش درگذشت و او تحت نظر سیماخوس، که بعدها رییس مجلس سنا شد، بزرگ شد. سیماخوس، بوئتیوس را همچون فرزند خودش بزرگ کرد و بعدها نیز دختر خود را به همسری او در آورد و دوست صمیمی او گشت. بوئتیوس تحصیلات عالی را گذراند و زبان یونانی را به شکل کامل فراگرفت.
بوئتیوس تا زمانی که بخشی از طرح های ترجمه خود را به اتمام رساند، وارد زندگی اجتماعی نشد. در سال ۴۷۶ آخرین امپراتور روم غربی از مقام خود خلع شد و روم توسط پادشاهان بربر گوتیک اداره می شد. در سال ۵۱۰، بوئتیوس به فرمان پادشاه وقت تئودوریکا به مقام صدراعظمی منصوب شد، افتخار بزرگی که نصیب کمتر کسی می شد. در سال ۵۲۲، دو پسر وی به عنوان اعضای سنای روم انتخاب شدند که این امر، افتخار بزرگی برای پدرشان محسوب می شد و نقطه اوج موفقیت های دنیوی وی بود. اما بوئتیوس قربانی توطئهای سیاسی شد که البته بی احتیاطی وی نیز در موفقیت این توطئه، بی تأثیر نبود. وی به جرم خیانت محکوم شد و تا زمان اعدام شدن، به پا ویا تبعید گشت و در سال ۵۲۴ یا ۵۲۵ اعدام شد.
آخرین و معروفترین اثر بوئتیوس که تستی فلسفه نام دارد در طول مدت زندانی بودنش به نگارش در آمد. این اثر در پنج مجلد کوچک تنظیم شده و به شکل گفتگویی میان بوئتیوس و بانوی فلسفه است.
۱- در کتاب اول، بوئتیوس از بداقبالیهای خود با بانوی فلسفه سخن می گوید. بانوی فلسفه توجه وی را به ماهیت اصلی مشکلش معطوف می کند و به او نشان میدهد که موضوع اصلی این نیست که وی از خانه و کاشانه اش رانده شده، بلکه موضوع اصلی این است که وی از «خودش» دور شده و فاصله گرفته است. آنچه مورد توجه بوئتیوس است این موضوع نیست که وی کجاست یا چه اتفاقی برای او می افتد؛ بلکه موضوع اصلی این است که او در چه شرایطی است:
و بدین سان، منظر این مکان نیست که توجه مرا به خود جلب می کند، بلکه این هیأت و جلوه توست که برایم اهمیت دارد. من به دیوارهای کتابخانه تو و نمای پوشیده شده از عاج و شیشه آن نمینگرم، بلکه به اهمیت و جایگاهی که این کتابخانه در ذهن تو دارد، چشم دوخته ام. این مکانی است که من در آن ساکن هستم، من نه در کتاب ها، بلکه در آنچه آنها را ارزشمند می سازد؛ یعنی در فلسفه ای که این کتابها حاوی آنند، جای دارم. (تسلی فلسفه ۵ : ۱ )
۲- در کتاب دوم، بانوی فلسفه به بوئتیوس ماهیت حقیقی تمول و رفاه مادی را نشان می دهد. جوهره ثروت و رفاه، تغییر است و بوئتیوس به این حقیقت بر اثر دگرگونی ناگهانی شرایطش پی برده است. بانوی فلسفه در پی این است که به او نشان دهد در رفاه و تمول، وی صاحب چیزی نبود که واجد ارزش جاودانی باشد و با از دست دادن آن نیز، چیزی را که واجد ارزش جاودانی باشد از دست نداده است. «اگر آن چیزهایی که تو برای از دست دادنشان سوگواری میکنی، حقیقتا از آن تو بودند، هرگز آنها را از دست نمی دادی» (۲:۲). برای یک شخص هیچ چیز ارزشمندتر از خویشتن وی نیست. این خویشتن آنگونه نیست که رفاه و ثروت دنیوی بتوانند آن را به انسان بدهند یا از انسان بازگیرند. به جز آن، همه امور دیگر، موقتی و گذرا هستند. به همین دلیل است که شرایط بیر مالی و بداقبالی، بیشتر از دارایی و اقبال دنیوی ارزش دارد.
بیشتر بخوانید : فلسفهی افلاطون برای مردم عامی
به نظر می رسد که بخت و تمول دنیوی با خود شادمانی به ارمغان می آورد، اما در واقع با لبخندهای خود، شما را می فریبد؛ در حالی که به بداقبالی همواره می توان اعتماد کرد؛ زیرا با تغییر و بی ثباتی خود، تلون حقیقی خود را نشان میدهد. خوش اقبالی و تمول فریب دهنده است، حال آنکه مصیبت و بداقبالی باعث روشنگری می شود. خوش اقبالی و تمول با نمایش ثروت های ظاهر فریب، ذهن اشخاصی را که از آن استفاده می کنند، به اسارت می کشند. در حالی که بداقبالی و مصیبت با نشان دادن اینکه چقدر خوشی و شادمانی دنیوی و مادی شکننده و ناپایدار است، باعث رهایی اشخاص از اسارت می شوند. خوش اقبالی و تمول انسان را از طریق نیکی حقیقی منحرف می سازند، اما اقبال بد همانند چوپانی که با عصای خود گوسفندان منحرف شده را به طریق اصلی باز می گرداند، انسانها را به سوی طریق نیکوی حقیقی باز می گرداند. (تسلی فلسفه ۸ : ۲ )
و بدین سان، منظر این مکان نیست که توجه مرا به خود جلب می کند، بلکه این هیأت و جلوه توست که برایم اهمیت دارد. من به دیوارهای کتابخانه تو و نمای پوشیده شده از عاج و شیشه آن نمینگرم، بلکه به اهمیت و جایگاهی که این کتابخانه در ذهن تو دارد، چشم دوخته ام. این مکانی است که من در آن ساکن هستم، من نه در کتاب ها، بلکه در آنچه آنها را ارزشمند می سازد؛ یعنی در فلسفه ای که این کتابها حاوی آنند، جای دارم.
۳- در کتاب سوم در مورد ماهیت خوشی حقیقی بحث می شود. بوئتیوس و بانوی فلسفه در می یابند که تنها خدا می تواند شادمانی حقیقی را عطا کند. مشکل انسان این است که طبیعت با میزان اندکی سیر می شود، در حالی که هیچ چیز طمع را ارضا نمیکند» (۳:۳).
۴- در کتاب چهارم، بوئتیوس این سؤال را در برابر فلسفه قرار می دهد؛ در جهانی که خدایی نیکو و قادر مطلق و دانای مطلق بر آن حکم می راند، چگونه می تواند بدی و شرارت وجود داشته باشد و بر آن قضاوت و داوری نشود؟ فلسفه قادر مطلق بودن خدا را، انکار نمی کند. مشیت الاهی که بیانگر حکمت الاهی است، در رأس همه امور قرار دارد و همه امور را کنترل می کند. اگرچه در این زندگی دنیوی بی عدالتی دیده می شود، در کنترل همه امور، عدالت رعایت می شود. هرآنگونه که مشیت الاهی اقتضا نماید، اشخاص خوب، نیکبخت می شوند و اشخاص شریر، دچار مصیبت و بداقبالی. اشخاص شریر توسط اقبال به اصلاح می شوند، در حالی که خوش اقبالی، خوشی حقیقی را برای آنان به ارمغان نمی آورد. بنابراین هر پیشامد و اقبالی چه خوشایند باشد چه ناخوشایند و مصیب آمیز، یا پاداشی برای فرد نیکوسرشت است یا به اصلاح او می انجامد، یا آنکه شخص بد و شریر را مجازات میکند و به اصلاح او منجر می شود. بنابراین ما می پذیریم که هر نوع پیشامد و اقبالی عادلانه و مفید بوده و در نتیجه نیکوست.(تسلی فلسفه ۷ : ۴ )
۵- در کتاب پنجم، فلسفه بین پیشدانی خدا و اراده آزاد انسانی، سازشی به وجود می آورد. دانش و آگاهی الاهی «نوعی پیش دانی در مورد امور آینده نیست، بلکه آگاهی و دانشی در مورد یک زمان حال پایان ناپذیر است.» «خدا به همه امور در اکنون جاودانه . می نگرد» (۶ : ۵). بنابراین، آگاهی ابدی خدا از همه اعمال من با آزادی اراده من منافات ندارد.
کتاب تسلی فلسفه، به حق یکی از آثار کلاسیک مهم در ادبیات روحانی محسوب می شود. با وجود این، کتاب مسئله ای را مطرح می کند که چشم پوشی از آن آسان نیست. بوئتیوس در حالی که در آستانه مردن قرار دارد، در فلسفه تسلی می یابد، نه در الاهیات. کتاب وی اثری روحانی و مملو از پرستشی بی شائبه نسبت به خداست، اما نمی توان در آن ویژگی صرف مسیحی یافت. در آن اشاره ای به مسیحیت، عیسی مسیح، مکاشفه، فیض، ایمان، آمرزش گناهان، و کلیسا دیده نمی شود. خلاصه پیام این کتاب را می توان نجات توسط فلسفه نوافلاطونی دانست. اما چرا چنین است؟
برخی این نظر را مطرح ساخته اند که بوئتیوس حقیقتأ مسیحی نبود و مزورانه خود را مسیحی معرفی کرده بود تا به مقام های عالی حکومتی دست یابد. ولی این نظر، با آنچه ما در مورد زندگی او میدانیم، همخوانی ندارد. برخی نیز مطرح می سازند که وی در اواخر عمر خود، از مسیحیت دست کشید و پیرو فلسفه نوافلاطونی گشت. اما در کتاب تسلی فلسفه نمی توان آشکارا مطلبی علیه مسیحیت یا نشانه ای دال بر رد آن مشاهده کرد. نهایتا برخی چنین استدلال میکنند که اشاره نداشتن مستقیم به مفاهیم مسیحی در این کتاب، ایراد و اشکالی به بوئتیوس وارد نمی کند. بوئتیوس اثری فلسفی به نگارش درآورده است؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که در آن اشاره های صریح به مسیحیت وجود داشته باشد، همانگونه که نمی توان انتظار داشت در کتابی مربوط به موسیقی، در مورد زمین شناسی بحث شود. اما مسئله به این آسانی حل نمی شود. کتاب تسلی فلسفه یک زندگی نامه شخصی و شرح چگونگی رویارویی بوئتیوس با مرگ است. واقعیت امر این است که وی در فلسفه تسلی خود را می یابد.
مشاهده مشکل در این اثر بوئتیوس، عمدتا از این نگرش ناشی می شود که مسیحیت و فلسفه (فلسفه نوافلاطونی) با هم تضاد و منافات دارند. در زمان بوئتیوس این دو با یکدیگر ترکیب شده بودند و تأثیر گرفتن بوئتیوس از فلسفه نوافلاطونی، امری که با مسیحیت وی
منافات داشته باشد، محسوب نمی گشت. آوگوستین تقریبا در مورد همه آن چیزهایی که بوئتیوس نگاشت، مطالبی نگاشته است، اما تفاوت آنها در این است که درباره نقش محوری عیسی مسیح و مکاشفه مسیحی در تفکر آوگوستین، جای هیچ تردید و ابهامی نیست. در مورد پذیرش صادقانه ایمان مسیحی از سوی بوئتیوس نیز نباید تردید داشت، ولی در تفکر او به جای مسیحیت، فلسفه نوافلاطونی نقش محوری داشت. آوگوستین و بوئتیوس هر دو فلسفه نوافلاطونی را مسیحی ساختند» اما در آثار بوئتیوس این مسیحی ساختن به شکل سطحی تری انجام شده، در حالی که در تفکر آوگوستین، این امر به شکل عمیق تری صورت گرفته است.
بوئتیوس بر تفکر قرون وسطا، تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. وی کسی بود که همچون واسطه ای، فلسفه کلاسیک را به قرون وسطا منتقل کرد. تا قرن سیزدهم، شناخت غرب از ارسطو، به آثار ارسطو در زمینه منطق محدود می شد که بوئتیوس آنها را ترجمه کرده بود. بوئتیوس را به درستی آخرین فرد نمایانگر تمدن رومی و نخستین فیلسوف مذرسی می دانند. با او، دوران کلاسیک روم پایان یافت و او باعث شد تا برخی از گنجینه های ارزشمند فرهنگ رومی به قرون وسطا منتقل شود. در عین حال، وی مواد و عناصر ابتدایی الاهیات مدرسی را فراهم ساخت و حتی برخی از روشهای آن نیز با تکیه بر آثار او شکل گرفت.
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
و بدین سان، منظر این مکان نیست که توجه مرا به خود جلب می کند، بلکه این هیأت و جلوه توست که برایم اهمیت دارد. من به دیوارهای کتابخانه تو و نمای پوشیده شده از عاج و شیشه آن نمینگرم، بلکه به اهمیت و جایگاهی که این کتابخانه در ذهن تو دارد، چشم دوخته ام. این مکانی است که من در آن ساکن هستم، من نه در کتاب ها، بلکه در آنچه آنها را ارزشمند می سازد؛ یعنی در فلسفه ای که این کتابها حاوی آنند، جای دارم.
۳- در کتاب سوم در مورد ماهیت خوشی حقیقی بحث می شود. بوئتیوس و بانوی فلسفه در می یابند که تنها خدا می تواند شادمانی حقیقی را عطا کند. مشکل انسان این است که طبیعت با میزان اندکی سیر می شود، در حالی که هیچ چیز طمع را ارضا نمیکند» (۳:۳).
۴- در کتاب چهارم، بوئتیوس این سؤال را در برابر فلسفه قرار می دهد؛ در جهانی که خدایی نیکو و قادر مطلق و دانای مطلق بر آن حکم می راند، چگونه می تواند بدی و شرارت وجود داشته باشد و بر آن قضاوت و داوری نشود؟ فلسفه قادر مطلق بودن خدا را، انکار نمی کند. مشیت الاهی که بیانگر حکمت الاهی است، در رأس همه امور قرار دارد و همه امور را کنترل می کند. اگرچه در این زندگی دنیوی بی عدالتی دیده می شود، در کنترل همه امور، عدالت رعایت می شود. هرآنگونه که مشیت الاهی اقتضا نماید، اشخاص خوب، نیکبخت می شوند و اشخاص شریر، دچار مصیبت و بداقبالی. اشخاص شریر توسط اقبال به اصلاح می شوند، در حالی که خوش اقبالی، خوشی حقیقی را برای آنان به ارمغان نمی آورد. بنابراین هر پیشامد و اقبالی چه خوشایند باشد چه ناخوشایند و مصیب آمیز، یا پاداشی برای فرد نیکوسرشت است یا به اصلاح او می انجامد، یا آنکه شخص بد و شریر را مجازات میکند و به اصلاح او منجر می شود. بنابراین ما می پذیریم که هر نوع پیشامد و اقبالی عادلانه و مفید بوده و در نتیجه نیکوست.(تسلی فلسفه ۷ : ۴ )
۵- در کتاب پنجم، فلسفه بین پیشدانی خدا و اراده آزاد انسانی، سازشی به وجود می آورد. دانش و آگاهی الاهی «نوعی پیش دانی در مورد امور آینده نیست، بلکه آگاهی و دانشی در مورد یک زمان حال پایان ناپذیر است.» «خدا به همه امور در اکنون جاودانه . می نگرد» (۶ : ۵). بنابراین، آگاهی ابدی خدا از همه اعمال من با آزادی اراده من منافات ندارد.
کتاب تسلی فلسفه، به حق یکی از آثار کلاسیک مهم در ادبیات روحانی محسوب می شود. با وجود این، کتاب مسئله ای را مطرح می کند که چشم پوشی از آن آسان نیست. بوئتیوس در حالی که در آستانه مردن قرار دارد، در فلسفه تسلی می یابد، نه در الاهیات. کتاب وی اثری روحانی و مملو از پرستشی بی شائبه نسبت به خداست، اما نمی توان در آن ویژگی صرف مسیحی یافت. در آن اشاره ای به مسیحیت، عیسی مسیح، مکاشفه، فیض، ایمان، آمرزش گناهان، و کلیسا دیده نمی شود. خلاصه پیام این کتاب را می توان نجات توسط فلسفه نوافلاطونی دانست. اما چرا چنین است؟
برخی این نظر را مطرح ساخته اند که بوئتیوس حقیقتأ مسیحی نبود و مزورانه خود را مسیحی معرفی کرده بود تا به مقام های عالی حکومتی دست یابد. ولی این نظر، با آنچه ما در مورد زندگی او میدانیم، همخوانی ندارد. برخی نیز مطرح می سازند که وی در اواخر عمر خود، از مسیحیت دست کشید و پیرو فلسفه نوافلاطونی گشت. اما در کتاب تسلی فلسفه نمی توان آشکارا مطلبی علیه مسیحیت یا نشانه ای دال بر رد آن مشاهده کرد. نهایتا برخی چنین استدلال میکنند که اشاره نداشتن مستقیم به مفاهیم مسیحی در این کتاب، ایراد و اشکالی به بوئتیوس وارد نمی کند. بوئتیوس اثری فلسفی به نگارش درآورده است؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که در آن اشاره های صریح به مسیحیت وجود داشته باشد، همانگونه که نمی توان انتظار داشت در کتابی مربوط به موسیقی، در مورد زمین شناسی بحث شود. اما مسئله به این آسانی حل نمی شود. کتاب تسلی فلسفه یک زندگی نامه شخصی و شرح چگونگی رویارویی بوئتیوس با مرگ است. واقعیت امر این است که وی در فلسفه تسلی خود را می یابد.
مشاهده مشکل در این اثر بوئتیوس، عمدتا از این نگرش ناشی می شود که مسیحیت و فلسفه (فلسفه نوافلاطونی) با هم تضاد و منافات دارند. در زمان بوئتیوس این دو با یکدیگر ترکیب شده بودند و تأثیر گرفتن بوئتیوس از فلسفه نوافلاطونی، امری که با مسیحیت وی
منافات داشته باشد، محسوب نمی گشت. آوگوستین تقریبا در مورد همه آن چیزهایی که بوئتیوس نگاشت، مطالبی نگاشته است، اما تفاوت آنها در این است که درباره نقش محوری عیسی مسیح و مکاشفه مسیحی در تفکر آوگوستین، جای هیچ تردید و ابهامی نیست. در مورد پذیرش صادقانه ایمان مسیحی از سوی بوئتیوس نیز نباید تردید داشت، ولی در تفکر او به جای مسیحیت، فلسفه نوافلاطونی نقش محوری داشت. آوگوستین و بوئتیوس هر دو فلسفه نوافلاطونی را مسیحی ساختند» اما در آثار بوئتیوس این مسیحی ساختن به شکل سطحی تری انجام شده، در حالی که در تفکر آوگوستین، این امر به شکل عمیق تری صورت گرفته است.
بوئتیوس بر تفکر قرون وسطا، تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. وی کسی بود که همچون واسطه ای، فلسفه کلاسیک را به قرون وسطا منتقل کرد. تا قرن سیزدهم، شناخت غرب از ارسطو، به آثار ارسطو در زمینه منطق محدود می شد که بوئتیوس آنها را ترجمه کرده بود. بوئتیوس را به درستی آخرین فرد نمایانگر تمدن رومی و نخستین فیلسوف مذرسی می دانند. با او، دوران کلاسیک روم پایان یافت و او باعث شد تا برخی از گنجینه های ارزشمند فرهنگ رومی به قرون وسطا منتقل شود. در عین حال، وی مواد و عناصر ابتدایی الاهیات مدرسی را فراهم ساخت و حتی برخی از روشهای آن نیز با تکیه بر آثار او شکل گرفت.
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
بیشتر بخوانید :
راستدینی هوشمندانه
پدر الهیات لاتین
تفتیش عقاید در مسیحیت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}